۲۲ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۴۴

به مناسبت روز جهانی فلسفه؛

فلسفه در آینه فلسفه/ استقلال و برندگی زبان فلسفه را انکار می‌کنند

فلسفه در آینه فلسفه/ استقلال و برندگی زبان فلسفه را انکار می‌کنند

حکمت‌اله ملاصالحی می‌گوید برخی که فکروعقل‌وفهم و استدلال فلسفی را چوبین دانسته‌اند، هنر دلیری و استقلال آن را در میانه میدان و تیزی و برندگی زبان فلسفه را یا ندیدند یا به انکار آن پرداختند.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: حکمت‌اله ملاصالحی، از متفکران اثرگذار معاصر، عضو هیات علمی دانشگاه تهران و از نظریه پردازان دو حوزه «فلسفه باستان شناسی» و «باستان شناسی دین در ایران» به مناسبت روز جهانی فلسفه یادداشتی را در اختیار مهر قرار داده است.

وی صاحب کتاب‌هایی چون «انسان تاریخی و تاریخ متعالی: تاملاتی در تاریخ‌مندی انسان»، «انسان، فرهنگ و سنت»، «درآمدی بر معرفت‌شناسی باستان‌شناسی»، «باستان‌شناسی دین: با فانوس نظر در جست‌وجوی آئین‌های گمشده»، «جلوه‌های کهن هنر آیینی»، «جستاری در فرهنگ، پدیده موزه و باستان‌شناسی» و «باستان‌شناسی در صافی جستارهای فلسفی» است. متن تازه‌ترین یادداشت او را در ادامه بخوانید:

فلسفه در هر اقلیم و عالم بشری ما، در میان هر قومی، در جغرافیای هر فکر و فرهنگ و جامعه و جمعیتی، نخست بار افق گشوده است و نخست بار در تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما برآمده و بر صحنه آمده است؛ ذاتی هیچ قوم ویژه و برگزیده نیست؛ لیکن ذاتی انسان بودن و ممیزه انسانی آن قوم است. کنجکاوی و کشش و کنش و چشش دانستن، استعداد ذاتی و از امکانات وجودی آدمیست. از مفهوم مرکب هلنی فیلوسوفیا نیز چنین معنای بنیادین افاده می‌شود.

انتساب و اختصاص فلسفه به این یا آن قوم و فرهنگ و فروکاستن فلسفه به این یا آن اقلیم و عالم خاصِ قومی، سخنی گزاف و غیر فلسفیست. شواهد و قرائن فراوان نیز در رد چنین ادعایی در دست است و مهر بطلان بر آن می‌نهد. البته و صد البته نقطه عزیمت و افتتاح و افق گشائی آغازین فلسفه در میان هر قوم و هر سرزمینی که اتفاق افتاده است؛ رخدادی بوده است بس عظیم و بس بدیع و بس سرنوشت ساز در تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما و از افتخارات آن قوم و سرزمین.

فلسفه در آینه فلسفه/استقلال و برندگی زبان فلسفه را انکار می‌کنند

باری و به هر روی فلسفه جهانیست. جهانی هم گام برگرفته و جهانی هم ره سپرده است و همچنان جهانی و بی مرز و حصارتر از هر روزگاری در روزگار ما گام برگرفته است و ره سپرده است و همه قاره‌های فرهنگی جامعه و جهان بشری ما را درنوردیده است. فلسفه تنها جهانی نیست. از ریشه و بنیاد انسانی هم هست. فلسفه بارش‌ها و ریزش‌های عالم غیب و قدس نیست. فیلسوفان پیام آوران عالم غیب و قدس نبوده‌اند. چنین ادعائی در سر نداشته‌اند. فرستادگان یا رسولان خدای این یا آن دین و آموزه دینی هم نبوده‌اند. فلسفه مونولوگ یا کلام واحد خدای یکتا و یگانه نیست. لوگوس انسان است و دیالوژیک ره می‌سپارد. فلسفه دعوت هم نیست. سودای دعوت در سر نداشته و در سر ندارد. فیلسوفان مخاطبان خود را به دعوت به پذیرش اندیشه‌های فلسفی خود فرانخوانده‌اند. فلسفه اصلاً و اساساً دوکسا (Η ΔΟΞΑ) عقیده و باور و پندار نیست از این جنس و سنخ نیست. افلاتون نیک و درست و راست آن را می‌فهمید که دوکسیات و پندارها و جزمیات و باورهای جزمی را از آکادمی‌اش بیرون رانده بود و هندسه و عقل هندسی را بر صدر نشانده بود و به آن سروری داده بود.

برای فیلسوف زبان عین فلسفیدن و فلسفه اوست. چنانکه زبان در شعر، ابزار بیان شاعر نیست. عین شاعرانگی است پیامبران پاسخ‌های بنیادین درباره معنا، معرفت و حقیقت زندگی، مرگ، هستی و نیستی برای مخاطبان خود به مژده و به ارمغان آورده‌اند. واژه یونانی انجیل (ΕΥΑΓΓΕΛΙΟ) کتاب مقدس مسیحیان یعنی مژده خوش. فیلسوفان افق پرسش‌های بنیادین را در فضای ذهن و فکر و عقل و فهم ما درباره معنا و معرفت و راستی و درستی زندگی، مرگ، انسان بودن، هستی و نیستی و اساساً پرسش‌های بنیادین در جست‌وجوی معنا و معرفت و عقل و منطق هر چیزی را بروی ما گشوده‌اند. به همین دلیل نیز چنانکه گفته‌اند و درست هم گفته‌اند هیچ فیلسوفی خود را «خاتم الفلاسفه» ندانسته است و چنین ادعائی نکرده است و چنین سودائی در سر نداشته است. چنان که گفته می‌شود و راست هم گفته می‌شود هیچ فلسفه‌ای هم فلسفه اتم و اکمل نیست. در سپهر فکر و عقل و منطق و معرفت و فهم فلسفی جائی برای چنین مدعیاتی نیست. اگرفیلسوفی چنین ادعایی کرد در فیلسوف بودنش و در فلسفه‌اش می‌باید تردید کرد.

مونث بودن واژه مرکب هلنی فلسفه (Η ΦΙΛΟΣΟΦΙΑ) و ریشه واژه‌های مونث ترکیب بخش آن نیز تصادفی نیست. هم اشاره به سرشت زاینده و زایای فلسفه دارد هم بر سرشت زایا و زاینده دوست داشتنΦΙΛΙΑ) H) و سوفیا (Η ΣΟΦΙΑ) انگشت تاکید و مهر تائید می‌نهد. نکته‌ای که سقراط نیک و عمیق آن را دریافته بود.

فیلسوف تنها و یک تنه در آوردگاه اندیشه در میانه میدان ایستاده است. خدایی از او حمایت نمی‌کند. خدایی به او نمی‌گوید: «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْت» (۱) و «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ». (۲) تنهائی فیلسوف در میانه میدان هم دلرباست هم رعب آور! فلسفه تنهایی آدمی را ژرف و عریان و عیان در تاریخ به تماشا نهاده است.

فیلسوف هم خود تنهاست هم یک تنه باید بودن و نبودن و استواری اندیشه‌اش را در آوردگاه عقل و تعقل و منطق و استدلال فلسفی‌اش معنا کند و عمیق بفهمد و وثیق بیان کند. لوگوس (زبان و عقل) او انسانی‌ترین وجه وجود اوست. و انسانی‌ترین ممیزه وجود آدمی. فیلسوف سلاحش دیالوگ (ΔΙΑ-ΛΟΓΟΣ) است در میانه میدان. و هر سه مفهوم لوگوس (عقل و زبان) ذاتی فلسفه‌اند. حذف هر کدام، حدف شاخصه‌ها و اجزاء بنیادین فلسفه است. حتی فلسفه‌های ذوقی هم دیالوژیک هستند. سرشتی دیالوژیک دارند. با لوگوس (عقل و تعقل و زبان مفهومی و زبان مفاهیم) و با دیالوگ و دیالوژیک گام برگرفته‌اند و گام برمی‌گیرند و ره می‌سپارند.

فیلسوف حکیم نیست. حکمت با نبوت و سنت‌های نبوی و عرفان و اشراق خویشاوندتر است. در حکمت پاسخ‌های پرسش‌های بنیادین به کف آمده است. فیلسوف همچنان در میانه آوردگاه پرسش‌های بنیادین و نقدها و تحلیل‌ها و تفسیرهای ریشه‌ای با قامتی استوار ایستاده است. فیلسوف دوستدار آگاهی و فهم حکمت و خرد و منطق و معرفت و معنای هستی و نیستی و اساساً هر پدیده و واقعیتیست. حکمت سپهر آگاهی دیگرست و فلسفه سپهر آگاهی دیگر. نکته ظریفی که فیثاغورس نیک و عمیق آن را دریافته بود. نیک و عمیق دریافته بود که در پاسخ به سوفیست‌های مدعی حکمت مفهوم فیلوسوفیا را ابداع کرد. فیلسوف سر بر بالش و بالین لوگوس (عقل و تعقل و منطق و زبان) فلسفی خود دارد. با عقل و تعقل و منطق و زبان فلسفی خود همبود است و همسرشت و همساز.

فیلسوف تنها و یک تنه در آوردگاه اندیشه در میانه میدان ایستاده است. خدایی از او حمایت نمی‌کند سنگینی لوگوس (عقل و کلام فلسفی)، وزانت پرسش‌های مرزی و بنیادین فلسفی، شک‌های ژرف هستی شناختی فیلسوف گاه ستون فقرات ذهن و فکر و عقل و آگاهی انسان را تا سقف بر می‌کشد و درهم می‌شکند و رعب انگیز می‌شود و در برهوت، انسان را رها می‌کند. گستره و گسترش و فراخی برهوت نیچه عمیقاً رعب آور است. عمیقاً هراسناک است! عمیقاً انسان را در برهوت رها می‌کند! لوگوس (زبان) ابزار فلسفه نیست. عین فلسفه است. ذاتی فلسفه است. فلسفه به هر میزان ژرف‌تر و ریشه کاوتر و هستی شناختی‌تر همذاتی‌اش با زبان ژرف‌تر و استوارتر. تفاوت فیلسوف و متکلم در سپهر زبان بیش از هر جای دیگر آشکار می‌شود. برای متکلم زبان ابزار استدلال و اثبات باورهای اوست. برای فیلسوف زبان عین فلسفیدن و فلسفه اوست. چنانکه زبان در شعر، ابزار بیان شاعر نیست. عین شاعرانگی است. نسبت ذاتی با شعر می‌یابد. با شعر، همبود و همذات می‌شود. نوعی خویشاوندی مرموز و نهانی نه عیان وعریان میانه شعر و فلسفه است. هردو زبان را در نهایت همبودی و هم‌سرشتی آنچه را که بیان می‌کنند برمی‌کشند.

به تعبیر نیکلای بردیایف، فیلسوف وقتی می‌اندیشد، وقتی فلسفه می‌ورزد با همه هستی‌اش می‌اندیشد و فلسفه می‌ورزد. همه سپهرهای ادراکی‌اش، تجربه‌های زیسته‌اش به تحرک و تموج درمی‌آیند؛ و درآوردگاه این تحرک و تموج وجودی فیلسوفانه است که فیلسوف از خرمن یک زندگی و یک جهان تجربه‌های زیسته‌اش دانه و بار دانایی برمی‌گیرد.

فقیهان و عارفان بر کاستی‌ها و سستی‌ها و عیب‌های فلسفه انگشت تاکید نهاده‌اند و فکر و عقل و فهم و استدلال فلسفی را چوبین و بی تمکین دانسته‌اند. بر بیهودگی فکر و عقل و استدلال فلسفی تاسف خورده‌اند.

هنر دلیری و استقلال آن را در میانه میدان و تیزی و برندگی زبان فلسفه را ندیده‌اند؛ اگر هم دیده‌اند یا کتمان یا انکار کرده‌اند. بر ایشان تحمل پذیر نبوده است. فلسفه را نوعی سرکشی و شورش و یورش به اردوگاه باورهای خود دیده و دانسته‌اند و هماره از دلیری و استقلال فلسفه در هراس بوده‌اند. تاب و تحمل هنر دلیری و استقلال فکر و عقل و فلسفه سقراط، همین طور اسپینوزا بر ایشان مقبول و مطلوب نبوده است. بر همین سیاق اندیشه‌های بلند شهاب الدین سهروردی شهید بر ایشان تحمل پذیر نبود. فلسفه چونان دیگر رخدادهای تاریخ و فرهنگ بشری ما تاریخی دارد. تاریخی بس رنگارنگ و بس غنی و بس پرمایه و پرماجرا و پرفراز و پرفرود لیکن آموزش و حکایت و روایت و تحلیل و تبیین و تفسیر این تاریخ غنی و پرمایه و پرماجرا لزوماً فلسفه نیست. می‌توان مورخ و معلم موفق تاریخ فلسفه بود اما لزوماً فیلسوف نبود. فلسفیدن هم، چونان شعر و شاعرانگی نبوغ ویژه می‌طلبد و بهره‌مندی از ذائقه و شم خاص فلسفی.

فلسفه را نوعی سرکشی و شورش و یورش به اردوگاه باورهای خود دیده و دانسته‌اند و هماره از دلیری و استقلال فلسفه در هراس بوده‌اند کوتاه سخن آنکه یک جامعه و جهان بدون فلسفه، بدون تحرک و تموج فکر و عقل و فهم و آگاهی فلسفی بدون نقدهای دلیرانه و تیز و برنده فیلسوفان و بیگانه و بی اعتنا به پرسش‌های مرزی و بنیادین فلسفی نه تنها فقیر است و دست دامنش از مواریث فکری عمیق و اصیل کوتاه؛ هماره در معرض انجماد و انحراف و کژروی‌های راست نشدنی و خطرناک و خطرخیز است و فلاکت در پیشارو و فروافتادن در هلاکت در کمین.

۲۰ آبان ۱۴۰۰ هجری خورشیدی

* پی‌نوشت‌ها

۱. پس تو چنان که مأموری استقامت و پایداری کن (هود / ۱۱۲).

۲. ای پیامبر، با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر (توبه / ۷۳).

کد خبر 5350255

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • رخشانی IR ۱۹:۴۲ - ۱۴۰۰/۰۸/۲۲
      0 0
      ای کاش مدیران اجرائی، نمایندگان مجلس و امرا با چنین فرهیختگانی مشاوره و تعامل در قالب اندیشکده ها می داشتند.
    • CA ۲۳:۱۱ - ۱۴۰۰/۰۸/۲۲
      0 0
      از این استاد میپرسم که اصطلاح هلنی از چه تاریخی پدیدار شد؟ این واژه در قرن نوزدهم ابداع شد. آیا ایشان به این واقعیت توجه کرده اند ؟